عروس

من عروس شدم

و تو نبودی

رقصیدم و رقصیدم تا اجازه ندم بغض و اشک چشامو کسی ببینه

 

 

اولین ماهگرد

امروز اولین ماهگرد ِ شروع زندگیمونه
شروع از اون روزی که باید یه سال پیش رخ میداد و ...

اولین ماه و 30 روز از " ما " شدن مون


ازت ممنوننم بخاطر صبوری که در برابر من داشتی و داری
بخاطر محبتت
بخاطری عشقی که نشون دادی بهم
و کاش مامان بود
کاش


و من حسرتها به دلم مونده و حسرتهای زیادی که بهش دچار خواهم شد

عیدغدیر

هفته پیش بود

یک هفته قبل مث این ساعت از آرایشگاه اومدم بیرون
توی آرایشگاه قبل نشستن رو صندلی بغضم ترکید و اشک ریختم .
اشک ریختم که نیستی منو بفرستی آرایشگاه
اشک ریختم که نتونستیم با هم بریم خرید عروسی
اشک ریختم که نبودی تا بریم آزمایش قبل ازدواج
اشک ریختم که نبودی تا آیینه شمعدونم رو بپسندی
اشک ریختم که نیستی تا ازت اجازه بگیرم برا بله گفتن
اشک ریختم که نیستی تا منو با داماد دست به دست بدی و قبلش تمرین کرده باشی که چیا بگی
اشک ریختم که نیستی تا بهم رونما بدی
اشک ریختم که نیستی تا شادی رو تو چشات ببینم

اشک ریختم که نیستی تا شادی رو توی چشای من ببینی
اشک ریختم که نبودی تا میز صبحانه برا عروس و داماد بچینی

 

اگر تو میبودی همه چیز فرق داشت
همه چیز
و چه حسرت ها به دل من نشسته

 

یک هفته گذشت از اون لحظه که عاشق هی اسم تورو میورد و مصطفا دستمو فشرد تا هق هق نکنم

یک هفته گذشت از اون لحظه که گفتم با اجازه ی پدر ........... م  بله

یک هفته گذشت مامان
یک هفته گذشت از بغضی که تمام روز با خودم کشوندمش و دلی که بین سیاهی و سپیدی تیکه تیکه شد
یک هفته گذشت

و من نمی بخشم تمام حسرت هایی که به دل من و تو نشست

بی مادری

با رفتنت

با نبودت دردها به سراغم اومدن

 

درد رفتنت به کنار
دردهایی که بخاطر نبودنت سراغم میاد بیشتره
دردهایی از مرهم هایی که روی دردم میذارن

 

خدایا صبر

مادر

دیشب خوابت رو دیدم

آغوشت رو به هرچیزی ترجیح دادم

دیدی؟

حتا برام مهم نبود دزد توی خونه س 

فقط آغوشت 

اینکه باهام حرف بزنی 

اینکه بگی ازم راضی هستی 

از من 

از منی که دیررسیدم.منی که اصرار نکردم تا زودتر بریم بیمارستان .منه احمق

 

مامان

باهام حرف بزن 

بلند بگو ازم راضی هستی . بلند بگو آرومی و در ارامش

باهام حرف بزن

زندگی شیرین میشود

سلامتی تو امید ونور قلب منست

 

همیشه کنارم باش ستون زندگیم

همیشه باش و سلامت باش پدرم

بهانه ی زندگی

لعنت به من

دویست روز گذشت

دویست روز از نبودنت

دویست روز از نشنیدن صدات

دویست روز از اون روزی که منه احمق دیر به فکر نجاتت افتادم

دویست روز از اون روز که دیر شد

دویست روز از اون روز که من شدم قاتل جونت نه ناجی

و این روزها بیشتر از همیشه صدات توی گوشمه

استغفرالله ربی و اتوب الیه

الهم العن قتله امیرالمومنین

و حالا من باید بگم

الهم العن قتل مامان

لعنت به من

 

مامانم تولدت مبارک

روزگا من چه صفایی داشت
وقتی مادر صبح ها سفره ای می ذاشت
قلبم از احساس گفتنی ها داشت
وقتی مادر پیشم قدم بر می داشت
                                           به خدا مادر بی تو غمگینم
                                          خاک دلتنگی بستر سینم
                                          به خدا مادر بی تو بی احساس
                                          نا امیدی راهیه فرداس
بین ما دریا ، بین ما دوری
بین ما تقدیر، سخت و مجبوری
                                        در دل شبها مادر، من تورا جویم
                                        تا کشی با عشق ناز دستی بر رویم
به خدا مادر بی تو غمگینم
خاک دلتنگی بستر سینم

 

مامانم

امروز 183 روزه که نیستی . 183 روز گذشته و من هنوز باور ندارم . 1÷83 روز گذشته و امروز تولدته

من برا تولدت برنامه داشتم . امروز اون برنامه اجرا میشه و تو نیستی . تو نیستی تا شمع فوت کنی

تو نیستی مامان

دلم برات تنگه

خیلی زیاد

 

تو

آمدی

حضورت تلفیقی از آرامش و دردست

انگار وجودم تو را میطلبد اما در فاصله و حد و اندازه ایی خاص

بیش از آن را نمیتوانم

تاب ِ آن نیست

زندگیم برزخست

برزخ خواستن و نخواستن

زندگی

زندگی قشنگ نیست

وقتی

کوه آرزوها و خاطره های آینده ت  رو ویران میبینی

که دیگه هیچی نیست

این رندگی نیست

یه روزمره س تا مردن

دلتنگی


خیلی دلم براش تنگه

خیلی زیاد

دلم بغلش رو میخواد

دلم حرف زدن باهاش رو میخواد

من مامانمو میخوام

دلتنگی

مامان رفت

خیلی یهو و بی مقدمه

و من در حسرت

حسرت اینکه با مامان برم خرید

حسرت اینکه مامان خوشبختی منو ببینه

حسرت دیدن من توی لباس عروسی

حسرت حرفهای دخترونه م

حسرت مادرشدنم

حسرت

حسرت

حسرت

و حالا ترس

ترس از دست دادن بابا

مامانم

یه ماه پیش بود

تو این ساعتا بهم زنگ زدی

مامان

یه ماهه ندیدمت

یه ماه

مامانم

امروز یک ماه شد

یک ماه که ندیدمت . یه ماه که دارم در نبودت زجر میکشم

یه ماه

هرروز بدون تو میگذره  و هرروز من بیشتر میفهمم چقدر تنهام . مامانم

مامان صبور و قشنگم

مامان دلم تنگته

مامان خیلی دلم تنگته

مامان منم نفسم بالا نمیاد . سرفه ها امونمو بریده . مامان کجایی

مادرم رفت


شب چو تنها می نشینم، با خیالت گرم راز

هر نوا آید به گوشم، گویم این آوای اوست

روزها چون بگذرم از کوچه های خاطرات

هر کجا پا می نهم، گویم که جای پای اوست
مامان مهربونم
یک هفته ست که تنت رو به سردی خاک سپردیم . 
مامانم
دلم برات تنگه

شنبه هفت دی ماه نود و دو ساعت 16:55 دقیقه مامانم برا همیشه رفت

نماز امام زمان

دیروز رفتم خونه ی یکی از دوستای خواهرم

نماز امام زمان بود

برا خیلیا دعا کردم . حتا کسایی که متنفرم ازشون

نمیدونم چرا اما با همون قلب پر از تنفر و کینه یادشون کردم

نامه ای خطاب به روحانی

سلام

رئیس جمهور منتخب مردم ایران , سلام

انتخابتون رو تبریک میگم . انتخابی که نمایانگر بغض چهارساله مردم ایران بود . نشاندهنده فریاد فروخورده مردم . نمایانگر یک اعتماد دوباره پس از ضربه ی سخت بی اعتمادی

مبارکت باشد اما

خوب میدانی که وظیفه ایی بس سنگین در قبال این ملت دارید . در برابر کسانی که روز شنبه با شنیدن خبر قطعی پیروزیت اشک ریختند .در برابر کسانی که فریاد شادی شان را با شعار و رقص و پایکوبی و جشن نشان دادند. در برابر تک تک آنها !
در برابر همه
در برابر آن کودک 3 ساله که پرچم بنفشی را تکان میداد و هنوز نمیتوانست کامل حرف بزند اما فریتد میکشید :

" لو آنی "

در برابر آن پیرمرد رفتگر که با جارو و موتورش وسط خیابون ها گاز میداد و بوق میزد و خوشحالیش رو نشون میداد

در برابر من , در برابر منی که حتی از تفکر رای آوردن کسی دیگر بغض گلویم را میگرفت و اشک امان نمیداد
در برابر من که با شنیدن خبر پیروزیت از رادیو , شادمانی م را با فلاشر ماشین و بوق متمادی نشان دادم
در برابر من که تا بامداد روز یک شنبه بیدار بودم و فریاد شادی میکشیدم

در برابر همه ی ما
در برابر 18میلیون نفر

آقای روحانی
امسال سال حماسه سیاسی و اقتصادی ست
ما ایرانیان حماسه ی سیاسی آفریدیم , حماسه اقتصادی ش با تو
حماسه ایی اقتصادی که میتواند نمایانگر سپاس و تشکر تو باشد برای ملت ایران

آقای روحانی
ما را ازین کابوس نجات بده و خود کابوسی جدید برای ما نباش
نگذار پشیمان شویم و بی اعتماد

ارشد

شوهره خانم همكار ارشد قبول شده ! اونم با رتبه ي 600 و 115
بعد خانم همكار تلفني به شوهرش خبر داد  و بهش گفت : فقط به كسي نگيا ! اصلن نگو ! بذار بعدن . مردم نميتونن ببينن و چشم ميخوري


يني قيافه من اينه :)))))))))))))))))))))))))))))

بهارانه

بهار

وقتي تو نباشي

پاييز است

تقويم  به گور پدرش ميخندد

سخت

خيلي وقته براي اين عروسي روزشماري ميكنم . چندين و چند سال . به اندازه همه ي دوستي مون . به اندازه ساعتهايي كه دوستشون دارم و آرزوي اين جشن رو ميكردم .

اما

زندگيم يه جور يكنواختي و بي حوصلگي رو توي خودش داره . از اداره به خونه و في.سبو.ك و خواب و دوباره اداره .
حال و حوصله هيچي رو ندارم . تبديل شدم به يه بهناز سنگي كه از غم ديگران چند لحظه غمگين ميشه اما ديگه غصه كسي رو نميخوره . ديگران براش بي اهميت شدند.

رفتن به اون عروسي دردسر هاي خودش رو داره .قبل از رفتن  و بعد از رفتن
اين يه طرف قضيه س .
اما حالا خوده همون عروسي هم يه جور معضل شده . بهنازي كه توي اون عروسي غريبه س و هيچ كسي رو نميشناسه . اين نشناختن يعني نشستن يه گوشه و تماشاي آدمها . مث اكثر مهموني و عروسي هايي كه اين چند وقته رفتم . يه مهموني كه عده آدم جلوم رقصيدن و من حتا حس رقص نداشتم !
عمق فاجعه رو كسي ميتونه درك كنه ؟ بهنازي كه عاشقه رقصه ، حس رقصيدن نداره !

حالا اين به كنار ! تصور اينكه اونجا كسي هست كه ازش متنفري و حتا اسمش آزارت ميده چه برسه به ديدنش

كاش حال و حوصله و انگيزه بيشتري داشتم . كاش توان مبارزه سابق رو داشتم تا تبعات و پيامدهاي يه تهران رفتن و اومدن رو به جون ميخريدم . كاش...

ازدواج - معيارهاي ازدواج

مطالب رو در ادامه مينويسم .
لطفن دوستان و اقوامي كه عقايد و افكار من براشون خنده داره نخونن! واقعن جنبه ي اينو ندارم ك بخواييد در جمع بنشينيد و سوسه بياييد و مسخره بازي راه بندازيد .

ممكنه حرفام كمي غير اخلاقي باشه ! و برخي كلمات زشت و زننده براي يك دختر !

ادامه نوشته

روزمره

صبح جمعه از خونه خواهرم به سمت خونمون ميرفتم . توي اين يه ربع مسير كه برسم به خونه  7 تا ماشين نگه داشتن كه برسوننم ! و جالب تر اينكه مردايي بودن با بازه ي سني 40-50-60

ديروز خسته از سر كار برميگشتم . مسير حركتم مخالف ماشينها بود و دوباره چراغ دادن و بوق زدن و نگه داشتن . جالب اينكه هر دو دفعه من با قيافه ايي كاملن اداري بودم


واقعن اين مردها با خودشون چي فكر ميكنن ؟

تنفر

قبل تر ها زودتر ميبخشيدم . زودتر گذشت ميكردم . زودتر چشمامو رو هم ميذاشتم و ميگفتم بيخيال
ديشب توي عكسهاي ايمي و  "و و ي"  اسم سميه و مجتبي رو كه ديدمدوباره اون حس تنفر و عصبانيت اومد سراغم .اونقدر زياد بود كه اطرافيانم متوجه تغيير حالتم شده بودن

در هر حال
خيلي وقته ك ياد گرفتم محبت نكنم! ياد گرفتم كه آدمها همه بد هستند مگه خلافش ثابت بشه

نذر


ادامه نوشته

زندگي بدون خاطره هاي آينده

يه زماني نوشتن خاطره هاي آينده برام دلچسب و شيرين بود
آرامبخش
نشاط آور
و

اميدبخش


اما الان شاهد خراب شدن دونه دونه خاطره هاي آينده م هستم
دونه دونه

خسته تر از خسته

نياز دارم به يه خواب طولاني
يه مسافرت طولاني

آرامش



گفتگويي با حضرت علي

ادامه نوشته

بحران

به قيمتها ناه ميكنم و اشك ميريزم . براي بدبختي خودم و امثال من
براي بدبختي كسايي كه مثل من هستند
چه به روز ما داريد مياريد

گفتماني با خدا


ادامه نوشته

تاریخ تکرار میشود

طالعی که نحس باشه , نحسه